- پیروان مذهب ویدا عقیده دارند که :

بعد از مرگ ، انسان را به مجازات نمیرسانند بلکه خود روح انسان ،اگر گناهکار باشد ،خویش را مجازات می کند .زیرا به عقیده آن ها ،عقل قبول نمی کند  که خداوند که بنی آدم را آفرید و از سرشت او اطلاع دارد و در اولین لحظه خلقت می دانست که انسان چه خواهد کرد ، او را مجازات نماید .

- ملاصدرا با اینکه به وحدت وجود اعتقاد دارد ، مجازات گناهکاران را در سرای دیگر محقق می داند و می گوید : 

" عزیز بودن بنی آدم نزد خداوند به مناسبت اینکه خالق و مخلوق یکی است ، دلیل بر این نمی شود که خداوند بنده گناهکار را مجازات ننماید .همچنانکه انسان اعضای بدن خود را دوست دارد ولی عضوی که مثلا مرض غیر قابل علاجی می گیرد ، بریده و زیر خاک مدفون میکند. ".

 - ملاصدرا به دقت تکالیف مذهبی را به موقع اجرا می کرد که مبادا انظباط خود را از دست داده و از شرایط مستقیم دیانت خارج گردد . و به همین مناسبت می گفته است که " بزرگترها باید در اجرای مراسم مذهبی ساعی تر باشند " .

ملاصدرا می گوید که : 

" بر اثر خلوص نیت و حضور قلب ، درهای حکمت برویم باز شد و بعد پشیمان شده و با شرمندگی می گوید ، خدایا مرا به بخش ، این تو بودی که درهای حکمت را بروی من گشودی  و این شعر نظامی را شاهد می آورد :

نیاوردم از خانه چیزی نخست 

تو دادی همه چیز من چیز تست 

چو کردی چراغ مرا نور دار

از آن باد مشعل کشان دور دار 

رهی پیشم آور که فرجام کار 

تو خشنود باشی و ما رستگار 

-داستان بایزید بسطامی :

یک شب بایزید بسطامی در حالی که مریدانش حضور داشتند ،گفت :

" لیس فی جبتی سوی الله " یعنی ؛ " د رمن غیر از خدا نیست و هر کس که خواهان یافتن خداوند می باشد ، باید او را در من جستجو کند " .

بامداد روز دیگر مریدان موضوع را به اطلاع بایزید رسانیدند و بایزید گفت : " اگر من در حالت غیر طبیعی این حرف را زده ام ، شب ها شما مسلح باشید و هر موقع من چنان شدم فوری مرا به قتل برسانید " .

جلال الدین محمد بلخی در مثنوی معنوی شرح ماوقع را چنین می نویسد :

نیست اندر جبه ام الا خدا 

چند جوئی در زمین و در سماء 

و مریدان به بایزید حمله ور شدند :

آن مریدان جمله دیوانه شدند 

کاردها در جسم پاکش می زدند 

هر که اندر شیخ تیغی می خلید 

باژگونه او تن خود می درید 

یک اثر نی بر تن آن ذوفنون 

وان مریدان خسته در غرقاب خون 

ای زده بر بیخودان تو ذوالفقار 

بر تن خود می زنی آن ، هوش دار 

زانکه بیخود فانی است و ایمن است 

تا ابد در ایمنی او ساکن است 

نقش او فانی و او شد آینه 

غی نقش روی غیر آنجای نه 

گر کنی تف سوی روی خود کنی 

ور زنی بر آینه بر خود زنی 

ور به بینی روی زشت آن هم توئی 

و ر به بینی عیسی مریم ، توئی 

او نه این است و نه آن ، او ساده است 

نقش تو در پیش تو ، بنهاده است 

چون رسید این جا سخن ،لب به بست 

چون رسید این جا قلم در هم شکست 

لب به بند ار چه فصاحت دست داد 

دم مزن والله اعلم بالرشاد 

بایزید بسطامی در آن حال بیخودی ، خدا شده بود و شمشیر بر خدا اثر نمی کند .محتاج به تفصیل نیست که بایزید در آن حال بیخودی آینه نشده بود .بلکه منظور مولانا این است که انسان تا وقتی که ناقص است ، به هر چه می نگرد فقط خودش را می بیند .مثلا یک مرد ترسو ، همه را ترسو می بیند و یک مرد امین ، همه را امین می بیند .

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

layton باربری و اتوبار پروکسی تلگرام MTProto Proxy swiss replica watch ایرانگرد ارز ديجيتال روزهای سبزخانم X سلامت کودک و نوزاد فروشگاه اینترنتی برش سا